جوانی

جوانی

۱۸ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

رنج یا موهبت

رنج یا موهبت

بیاید در سال جدید خدا رو تو زندگی هامون بیشتر بیاریم و رنج ها و شادی هایی را که برامون پیش میایید با توکل بر خدا بگذرانیم.

آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت، از او پرسید:

تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟

آهنگر سر به زیر آورد و گفت:

وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود، اگر نه آنرا کنار میگذارم.

همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ، اما کنار نگذار ...

سال نو مبارک

جوان گناه کار و بخشش خداوند

جوان گناه کار و بخشش خداوند

بخشش خدا

جوانی که در آخر عمرش بخشیده شد؛ مگه میشه، مگه داریم؟

آره جون!

اگه خالصانه بخواهی خدا می بخشه!

(بیایید در سال جدید از گناهانمان دوری کنیم، مثل خونه هامون دلهای خودمون رو تمییز کنیم)

نگاه این جون بخشیده شد!

در زمان «مالک دینار» جوانى از زمره اهل معصیت و طغیان از دنیا رفت، مردم به خاطر آلودگى او جنازه‏اش را تجهیز نکردند، بلکه در مکان پستى و محلّ پر از زباله‏اى انداختند و رفتند.

سر ذکر صلوات

تا حالا فکر کردین تا حالا چرا این همه میگن صلوات، واقعا سرش چیه؟                               

صلوات

 از عارفی پرسیدند: 

چرا اینقدر ذکر "صلوات" در منابع دینی ما تاکید شده؟!
و برای آمرزش گناهان، وسعت روزی، صحت و سلامتی، گشایش در کارها و... صلوات تجویز کرده اند؟!

 شفای دختر آلمانی به دست حضرت فاطمه سلام الله علیها 
حضرت زهرا                                      
نمیدونم تا حالا شده براتون پیش بیاد که از حضرت چیزی بطلبید، من که خیلی شده بعضیاش رفع شده بعضیاشم نه ولی میخوام به اونایی که میگن حضرت زهرا مگه میشه شفا بده من که هرچی دعا، التماس کردم بهم چیزی نداده؛ من فقط به این افراد یه چی میگم حضرت حاجت یه نا مسلمونو میده مگه میشه حاجت گریه کنشو نده، اگه باور نداری داستان زیرو بخون:
در محضر آیت الله العظمی سیّدمحمّد هادی میلانی، یک مرد و زن آلمانی همراه دختر خود وارد شدند. پس از تعارفات معمول گفتند: ما آمده ایم به شرف اسلام نائل شویم.
آیت الله میلانی فرمودند: علّت چه چیز است؟

شکر گذار کدام نعمت خداوند می توانی باشی؟

 شکر گذار کدام نعمت خداوند می توانی باشی؟

ابو هاشم جعفری گوید: در تنگنای سختی از زندگی گرفتار شدم، به حضور امام هادی علیه السلام رفتم، وقتی در محضر او نشستم فرمود: ای اباهاشم درباره کدام نعمتی که خداوند به تو داده است می توانی شکر گذار او باشی؟

من ساکت ماندم وندانستم چه بگویم.

حضرت فرمود: خداوند ایمان را روزی تو کرد و به وسیله آن بدنت را از آتش دوزخ مصون کرد و عافیت و سلامتی را نصیب تو گردانید و تو را بر اطاعتش یاری نمود و به تو قناعت بخشید و از اینکه خوار و بی آبرو گردی حفظ کرد.

ای ابا هاشم من در آغاز این نعمتها را به تو یاد آوری کردم چرا که گمان بردم می خواهی از آن کسی که آن نعمتها را به تو بخشیده است شکایت کنی و من دستور دادم صد دینار به تو بپردازند آن را دریافت کن.

نگاهی برزندگی چهارده معصوم (انوارالهیه) نور دوازدهم، تالیف شیخ عباس قمی

نتیجه عجیب سیر کردن حیوان

نتیجه عجیب سیر کردن حیوان

در زمانی که حجة الاسلام شفتی در کربلای معلا درس میخواند، به حدی فقیر بود که نعلینش پاشنه نداشت، استادش کسی را مأمور کرده بود هر روز دو نان برای ایشان ببرد، زمانی که به اصفهان رفت، جز یک دستمال که سفره نان خوری سید شفتی بوده و کتاب و مدارکش چیز دیگری نداشت.

خدا وجود دارد اما...

خدا وجود دارد اما...

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردندوقتی به موضوع « خدا » رسیدند آرایشگر گفت:
من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.

من یک بانوی مسلمانم

من یک بانوی مسلمانم

در زیر داستان یه بانوی مسلمان هست که خیلی جذاب و شنیدنی هست. توصیه میکنم به همه ی پسرها و دخترها اونو بخونن.


ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﭘﺪﺭﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﺸﺪ ﻣﯿﻮﻩ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﺍﺳﺖ.

ﺍﻭﻝ ﻣﺮﺍ می بوسید ﺳﭙﺲ به ﺳﺮﺍﻍ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﺳﻨﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺠﺎ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ.